loading...
دانلود آهنگ جدید - دانلود فیلم جدید - دانلود رایگان
آخرین ارسال های انجمن
مدیر سایت بازدید : 217 چهارشنبه 06 فروردین 1393 نظرات (0)

داستان زوج رومانتیک و پری آرزوها

داستان زوج رومانتیک و پری آرزوها

یک زوج در اوایل ۶۰ سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.ناگهانیک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و درتمام این مدت به هم وفادارموندین ، هر کدومتون می تونین یک آرزو بکنین.خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.پری چوب جادووییش رو تکون داد و اجی مجی لا ترجی دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک Qm2 در دستش ظاهر شد. حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فکر کرد و گفت : …

مدیر سایت بازدید : 227 پنجشنبه 05 دی 1392 نظرات (0)

یک باردختری حین صحبت باپسری که عاشقش بودازش پرسید

چرادوستم داری؟واسه چی عاشقمی؟دلیلشو نمیدونم اما واقعادوست

دارم توهیچ دلیلی رونمیتونی عنوان کنی پس چطوری دوستم داری

چطوری میتونی بگی عاشقمی من جدادلیلشو نمیدونم امامیتونم بهت

ثابت کنم ثابت کنی؟نه!من میخوام دلیلتو بگی باشه باشه میگم

چون توخوشگلی صدات گرم وخواستنیه همیشه بهم اهمیت میدی

باملاحظه هستی بخاطرلبخندت دخترازجوابهای اون خیلی راضی و

قانع شد متاسفانه چندروزبعداون دخترتصادف وحشتناکی کرد وبه

حالت کمارفت پسرنامه ای روکنارش گذاشت بااین مضمون عزیرم

گفتم بخاطرصدای گرمت عاشقتم اماحالا که نمیتونی حرف بزنی

میتونی؟نه!پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم گفتم بخاطراهمیت دادن

هاومراقبت کردن هات دوست دارم اماحالاکه نمیتونی برام اینجوری

باشی پس من نمیتونم دوست داشته باشم گفتم واسه لبخندات برای

حرکاتت عاشقتم اماحالانه نمیتونی بخندی نه حرکت کنی پس من

نمیتونم عاشق باشم اگه عشق همیشه به دلیل میخوادمثل همین الان

پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق توبودن وجودنداره عشق دلیل

میخواد؟نه!معلومه که نه پس من هنوزهم عاشقتم.

نظرتو چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

منبع: tafrihi3 دات آی آر

مدیر سایت بازدید : 251 پنجشنبه 05 دی 1392 نظرات (0)

دختری بودنابیناکه ازخودش تنفرداشت که ازتمام دنیا تنفرداشت

وفقط یک نفررادوست داشت دلداده اش راوبااو چنین گفته بود

اگری روزی قادربه دیدن باشم حتی اگرفقط برای یک لحظه بتوانم

دنیاراببینم عروس گاه توخواهم شدوچنین شدکه آمدآن روزکه یک

نفرپیداشدکه حاضرشدچشمهای خودش رابه دخترنابینا بدهدودختر

آسمان رادیدوزمین رارودخانه هاودرختهاراآدمیان وپرنده هاراو

نفرت ازروانش رخت بربست دلداه به دیدنش آمدویادآوردوعده

دیرنش شدبیاوبامن عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت

مانده ام دختربرخودبلرزیدوبازمزمه باخودگفت این چه بخت شومی

است که مرارها نمی کند دلداده اش هم نابینابودودخترقاطعانه جواب

دادقادربه همسری بااونیست دلداده روبه دیگرسوکردکه دخترک

اشکهایش رانبیندودرحالی که ازاودور می شد گفت پس به من قول

بده که مواظب چشمانم باشی.

 

منبع: tafrihi3 دات آی آر

مدیر سایت بازدید : 314 شنبه 02 آذر 1392 نظرات (0)

داستان عاشقانه غم انگیز و زیبا !

داستان عاشقانه غم انگیز و زیبا ! |p30.baranpatogh.ir

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

مدیر سایت بازدید : 277 پنجشنبه 30 آبان 1392 نظرات (0)

عشق مادر

کودکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید : (( می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید ، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟))
خداوند پاسخ داد : ((‌از میان تعداد بسیار فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ایم . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد . ))

اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه !!!!

اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.
خداوند لبخندی زد ، فـــرشـــتــــه ات برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد ، و تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی شد
کودک ادامه داد : من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند ، وقتی زبان آنها را نمی دانم ؟
خداوند او را نوازش کرد و گفت : فــــرشــــتـــه تو ، زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمنه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی .
کودک با ناراحتی گفت : وقتی که می خواهم با شما صحبت کنم چه کنم ؟
اما خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت (( فــــرشــــتــــه ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی ))

کودک سرش را برگرداند ، شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند ، چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟

فــــــرشــــــتــــــه ات از تو محافظت خواهد کرد ،‌حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .
کودک با نگرانی ادامه داد اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود .
خداوند لبخند زد و گفت : فـــــــرشــــتــــه ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت ، گرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود .
و در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدایی از زمین شنیده می شود . کودک دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند . او به آرامی یک سئوال دیگر از خداوند پرسید :
خدایا من باید همین حالا بروم ، لطفاً نام فـــــرشــــتــــه ات را به من بگو ؛
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد : (( نام فــــــرشـــتـــه اهمیتی ندارد و به راحتی می توانی او را مـــــــــــادر صدا کنی )

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 6516
  • کل نظرات : 52
  • افراد آنلاین : 383
  • تعداد اعضا : 1180
  • آی پی امروز : 848
  • آی پی دیروز : 887
  • بازدید امروز : 10,277
  • باردید دیروز : 14,710
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 10,277
  • بازدید ماه : 10,277
  • بازدید سال : 2,001,006
  • بازدید کلی : 8,200,308