عکس های جدید بوسه دختر و پسر عاشق
بقیه ی عکس ها در ادامه مطلب
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 1211 | hengame |
![]() |
0 | 950 | hengame |
![]() |
0 | 1010 | hengame |
![]() |
0 | 915 | hengame |
![]() |
0 | 884 | hengame |
![]() |
0 | 880 | gelare |
![]() |
0 | 894 | gelare |
![]() |
0 | 922 | gelare |
![]() |
0 | 826 | gelare |
![]() |
0 | 893 | gelare |
عکس های جدید بوسه دختر و پسر عاشق
بقیه ی عکس ها در ادامه مطلب
شبنم قلی خانی بازیگر محبوب سینما و تلوزیون از ایران رفت
بدون تعارف باید گفت او یکی از محبوب ترین بازیگران سریال های تلویزیونی است. شبنم قلی خانی که با مجموعه «مریم مقدس» در هجده سالگی خود را به عنوان پدیده بازیگری کشورمان مطرح کرد، در هر سریالی که حضور داشته، موفق عمل کرده و توانسته رضایت مخاطبان را جلب کند. اما حالا یک سالی می شود که از خانم قلی خانی کار جدیدی روی آنتن تلویزیون نرفته و فیلم جدیدی هم از او اکران نشده است و او کم کارترین دوره هنری خود را سپری می کند.
دلیل این کم کاری تا امروز از زبان شبنم قلی خانی بیان نشده بود و این اولین بار است که او از اقامت موقت خود در کشور استرالیا صحبت می کند و می گوید به خاطر موقعیت شغلی همسرش و همچنین ادامه تحصیل در رشته کارگردانی فیلم، تصمیم گرفته مدتی در کشور استرالیا زندگی کند و از دنیای بازیگری فاصله بگیرد.
مدتی است که کار جدیدی از شما ندیده ایم، این موضوع دلیل خاصی دارد؟
نزدیک به یک سال است که به خاطر وضعیت شغلی همسرم و همچنین ادامه تحصیل در رشته کارگردانی فیلم به کشور استرالیا سفر کرده ام. چند ماه اولی که به اینجا آمده بودیم بیشتر وقتم را به یادگیری زبان انگلیسی اختصاص دادم و الان هم مشغول ادامه تحصیل در رشته کارگردانی فیلم هستم. در این مدت هم به دلیل فشردگی کلاس ها، فرصتی دست نداد به ایران سفری داشته باشم اما الان که داریم با هم صحبت می کنیم کارهای آماده پخشی از من وجود دارد که فکر می کنم به زودی یا اکران می شود، یا از طریق تلویزیون تقدیم مردم خوبمان خواهد شد.
مگر در ایران در رشته کارگردانی تئاتر تحصیل نکرده بودی؟
درست است، من پیش از این در رشته کارگردانی تئاتر تحصیل کرده بودم و حتی مدت هفت سال در دانشگاه هم مشغول تدریس بودم اما در مورد کارگردانی فیلم، این رشته را به صورت تجربی دنبال می کردم و با ساخت هشت فیلم کوتاه مبانی ابتدایی آن را تجربه کرده بودم. اما حس کردم این تجربیات برای ورود به حیطه ساخت فیلم های بلند کافی نیست و دوست داشتم یک مقدار اصولی تر و حرفه ای تر با این مقوله آشنا شوم.
احتیاج داشتم یک مقدار مسائلی که طی این ۱۷ سال سر صحنه آموخته بودم را به صورت آکادمیک و به روزتر دنبال کنم. الان حس می کنم این تصمیم، درست بوده؛ چون ما در سینمایی کار می کنیم که خیلی از مسائل ابتدایی هم در آن رعایت نمی شود و قطعاً زمانی که به عنوان کارگردان وارد سینمای ایران شوم، این موارد را رعایت خواهم کرد.
چه مسائلی؟
یکی از مسائلی که اینجا خیلی بر آن تاکید می شود این است که صحنه فیلمبرداری باید برای همه عوامل امن و بی خطر باشد. این موضوع یکی از اولین مباحثی است که در دانشگاه به آن پرداخته می شود که سر صحنه فیلمبرداری چه مقدماتی را آماده کنیم تا نیازهای افراد حاضر در گروه تامین شود تا سلامت افراد به خطر نیفتد. اگر این مسائل در سینمای ایران هم به خوبی رعایت شود خیلی از اتفاقات تلخی که سال های اخیر برای عوامل زحمتکش سینمای ایران افتاده است، تکرار نخواهد شد. خیلی وقت ها خود من با خوردن آب ناسالم سر صحنه بیمار شده ام، این کوچکترین مسئله را بگیرید و به مرگ پیمان ابدی یا آسیب دیدگی شدید آقای اصغر شاهوردی برسید!
با توجه به اینکه یکی از بازیگران مورد علاقه تلویزیون بودی، نترسیدی که این دوری از فضای بازیگری باعث فراموش شدنت شود؟
تنها مسئله ای که نسبت به آن نگران نبودم، همین موضوع بود. فکر می کنم اینکه انسان برود و با دست پر باز گردد خیلی بهتر از آن است که مدام در معرض دید باشد و خودش را تکرار کند. فکر می کنم بد نیست گاهی انسان به خودش این فرصت را بدهد تا به روزتر شود و در نهایت با تجربه و آگاهی بیشتر به چرخه فعالیت باز گردد.
از طرفی در طول این سال ها بازیگران زیادی بوده اند که مدت زیادی از بازیگری فاصله گرفتند و وقتی قصد بازگشت دوباره به این حرفه را داشتند، نه تنها فراموش نشده اند، بلکه با آغوش باز مخاطب مواجه شده اند. مثلاً وقتی با خان گلچین در این مورد صحبت می کردم، ایشان می گفتند ۹ سال هیچ فعالیتی در زمینه بازیگری نداشتم و بدون هیچ مشکلی دوباره به این حرفه بازگشتم، یا خانم رزیتا غفاری که سه سال در خارج از کشور زندگی می کردند، در این مورد می گفتند دقیقاً سه روز بعد از اینکه به ایران بازگشتم، با من تماس گرفتند و قرارداد کار جدیدم را امضا کردم.
حتی با توجه به حال و روز بی رمق سینما و تلویزیون هم نگران فراموشی نیستید؟
نمی دانم تا وقتی که به ایران باز می گردم چه شرایطی در سینما و تلویزیون به وجود خواهد آمد اما با توجه به کارهای پخش نشده ای که از من وجود دارد، فکر نمی کنم چنین اتفاقی بیفتد. از طرفی بخشی از اتفاقات زندگی به تصمیم خود انسان بستگی ندارد و گاهی مجبوری که از یک سری مسائل فاصله بگیری! من اصلاً دوست نداشتم ایران را ترک کنم اما خب به دلیل شغل همسرم این اتفاق افتاد و من هم از این فرصت استفاده کردم و به تحصیل در رشته مورد علاقه ام پرداختم تا انشاءالله با دستی پر به کشورم باز گردم.
چقدر طول کشید با فضای زندگی استرالیا آشنا شوید؟
من الان یک سال است که به استرالیا آمده ام و هنوز نتوانسته ام به طور کامل با شرایط اینجا کنار بیایم! برادرم که بیش از بیست سال است در یکی دیگر از شهرهای استرالیا زندگی می کند هم هنوز نتوانسته با شرایط اخت شود و خودش را هنوز هم ایرانی می داند. خواهر و مادرم در ایران هستند و دلم پیش آنهاست و مدام از طریق اینترنت و تلفن با آنها صحبت می کنم. اخبار فرهنگی و سینمایی ایران را دنبال می کنم و در جریان اتفاقات کشور هستم. زندگی در استرالیا را به چشم یک تجربه نگاه می کنم، تجربه ای که در آینده به من قطعاً کمک خواهد کرد.
ممکن است که قید بازیگری را بزنید و برای همیشه در استرالیا بمانید؟
نه، اصلاً! فکر نمی کنم این اتفاق بیفتد و تصمیم دارم بلافاصله بعد از اتمام تحصیلم، به ایران بازگردم و در کنار مردم خوب و مهربان کشورم زندگی کنم.
با توجه به اینکه در ایران با مادرتان زندگی می کردید و من می دانم چقدر به هم نزدیک بودید، چرا مادرتان با شما در این سفر همراه نشد؟
راه دور است و پرواز طولانی و مادرم هم سال ها در ایران زندگی کرده است و سخت است که بعد از این همه سال به کشور دیگری بیاید و برای مدتی زندگی را در این کشور ادامه دهد! ما به هم خیلی وابسته بودیم و این دوری برای هر دوی ما خیلی سخت است. الان هم که هر روز با هم صحبت می کنیم، نگرانی خودش را از این بابت که مبادا در استرالیا ماندگار شوم، بیان می کند که من هم هر بار این اطمینان را به او می دهم که قطعاً به ایران باز خواهم گشت.
و چرا در همان شهری که برادرتان هم حضور دارد، ساکن نشدید؟
به دلیل شرایط کاری همسرم مجبور شدیم در شهری ساکن شویم که با شهری که برادرم ساکن آنجاست، مقداری فاصله دارد.
ایرانی های دیگر هم در این شهر هستند؟
بله، هموطنان ایرانی ما در این شهر هم حضور دارند و حتی چند رستوران ایرانی هم وجود دارد که غذاهای ایرانی به مشتریانش ارائه می دهد. در جشن های سنتی ایرانی هم، ایرانی ها دور هم جمع می شوند و فرهنگ ایرانی را زنده نگه می دارند.
این اولین نوروزی است که در ایران نیستید، درسته؟
بله، سال گذشته تحویل سال در ایران بودم و نهم فروردین عازم استرالیا شدم. نوروز ۹۲، اولین عیدی است که در ایران و در کنار مادرم نیستم و انشاءالله نوروز امسال را در کنار ایرانیان خونگرمی که اینجا هستند جشن خواهیم گرفت.
احتمالاً قرار نیست اولین فرزند شبنم قلی خانی در استرالیا متولد شود؟
مادرم هم به شدت اصرار دارد که من برای اینکه از تنهایی در بیایم، بچه دار شوم. اما خب اینکه من بخواهم در یک کشور غریبه و دور از مادر و خواهرم، بچه دار شوم یک مقدار برایم سخت است و فعلاً در موردش فکر نکرده ام.
درباره سال جدید چه دارید بگویید؟
سال ۹۲، سال مار است و از آنجایی که من هم در سال مار به دنیا آمده ام، این سال را سال خوبی پیش بینی می کنم. امیدوارم این سال برای همه مردم ایران خوب و پر از اتفاق های خوشحال کننده باشد و با فراموش کردن خصوصیات بد مار، به ویژگی های خوبش فکر کرده و به سمت تعالی حرکت کنند.
فکر می کنم ماخوذ به حیا بودن و خجالتی بودن، دو مقوله تفکیک شده از یکدیگر است. من به خاطر تربیت خانوادگی ماخوذ به حیا هستم اما خجالتی بودن را قبول ندارم. شاید به خاطر نقش هایی که بازی کرده ام این تصور وجود دارد که من آدم خجالتی هستم اما در زندگی شخصی هیچ وقت خجالتی نبوده ام و جایی که حس کنم دارند حقم را پایمال می کنند، محکم می ایستم و حقم را مطالبه می کنم.
در مورد سخت بودن حضور در کلاس هم باید بگویم که خوشبختانه مشکلی از این نظر برایم وجود نداشت. از آنجا که استرالیا کشوری است که از ملیت های مختلف در آن حضور دارند، اهالی این کشور خیلی راحت با افراد غیر بومی کنار می آیند و خوشبختانه همه چیز خوب است. اتفاقاً اکثراً تا متوجه می شدند که من ایرانی هستم خیلی مشتاقانه می آمدند و سوالاتی در مورد فرهنگ و رسوم ایرانی از من می پرسیدند. شاید جالب باشید بدانید که سینمای مستند در استرالیا، رشته مهمی به شمار می رود و خیلی از کسانی که با من همکلاس هستند، به تماشای مستند در مورد طبیعت و فرهنگ ایران علاقمندند.
اینجا در استرالیا به بازیگر به دید یک پرنسس نگاه می کنند و او را پادشاه صحنه می دانند و احترام خاصی برایش قائل هستند.
در مدت زمانی که در ایران تدریس می کردم، هفته اول که کلاس تقریباً خالی بود، هفته دوم تا ساعت ۱۱ صبح طول می کشید که کلاس پر شود و در نهایت هفته سوم کلاس ها به قول معروف جان می گرفت، اما اینجا از همان جلسه اول، کلاس ها با حداکثر ظرفیت و سر ساعت فعالیت شان را آغاز می کنند.
شاید جالب باشد بدانید علیرغم حاکم بودن قانون در کلاس، رابطه دوستانه ای هم بین بچه ها و اساتید وجود دارد و حتی بچه ها استاد را با نام کوچکش صدا می زنند.
اینجا مردم شب ها، خیلی زود می خوابند و از آن طرف صبح ها ساعت ۶ اکثر مردم در خیابان در حال ورزش هستند.
ما هم مجبوریم که زود بخوابیم چون اکثر مغازه ها ۵ عصر بسته می شود و ناخودآگاه روز کاری زود به پایان می رسد و از طرفی کلاس ها هم در ساعت های اولیه صبح تشکیل می شود و برای اینکه سرحال سرکلاس حاضر شوم، مجبورم که شب ها زود بخوابم.
شهری که ما در آن سکونت داریم، یازدهمین شهر گران دنیاست. یک سری موارد مثل هزینه سوخت یا اجاره بها خیلی گران است اما نکته ای که وجود دارد این است که یک نوع نسبت بین درآمد و هزینه ها وجود دارد که تمام اقشار جامعه می توانند از عهده امور زندگی بربیایند.
شش ماه اول که آمده بودیم، فیلمنامه های زیادی برایم فرستاده شد اما متاسفانه هیچ کدام باب میل من نبود و سوژه های تکراری را دستمایه خود قرار داده بودند که برایم جذابیت نداشت. بدون شک اگر کاری پیشنهاد شود که من را وسوسه کند، قطعاً به ایران باز می گردم و بعد از اتمام پروژه دوباره به استرالیا می روم تا درسم را ادامه دهم.
کارت عروسی یکی از یادگارهای شیرین هر مراسم عروسی است. عروسخانمها و آقادامادها هم سعی میکنند سنگتمام بگذارند و هرکدام با ایده و ابتکاری جدید در این میدان رقابت، برنده شوند. یک نفر کارت عروسیاش را داخل بطری میگذارد و دیگری کلیپ تصویری میسازد و DVD آن را بهعنوان کارت دعوت به دست مهمانان میدهد. اما نوشتههای داخل همه این کارتها مشابه یکدیگر است. همه آنها از عشق میگویند. از عهد و پیمان دو همسفر برای ادامه راه پر پیچ و خم زندگی در کنار همدیگر.
در این مطلب سراغ تعدادی از ستارگان متاهل سینما و تلویزیون رفتیم و از آنها پرسیدیم چه چیزی روی کارت عروسیشان نوشتهاند. در این میان بعضیها هم بودند که اصلا عروسی نگرفته بودند، بعضیها هم ترجیح داده بودند مهمانانشان را شفاهی دعوت کنند و از کارت استفاده نکرده بودند. ما صحبتهای این دوستان را که خالی از لطف هم نبود در بخشی از همین مطلب آوردیم. با ما و این چهرههای خوشبخت همراه باشید.
بهاره رهنما
کارت عروسی ما پروانههای رنگارنگ بود. شعر روی آن را هم خودم گفته بودم: «با بهار پیمان میبندیم به نام عشق برای همیشه»
امیر جعفری
من و همسرم ریما رامین فر ۸سال نامزد بودیم. بنابراین دلیلی نداشت بعد از این همه وقت عروسی بگیریم. در نتیجه کارت عروسی هم نداشتیم. نه من کت و شلوار دامادی پوشیدم و نه ریما لباس عروسی.
فرناز رهنما
کارت عروسی ما یک کارت ساده به شکل قاب بود که من سادگی آن را خیلی دوست داشتم. روی آن هم فقط ساده و صمیمانه نوشته بودیم: «حضور شما موجب خوشحالی ماست.»
رضا داوودنژاد
کارت عروسی ما خیلی متفاوت و خاص بود. روی کارت ما هیچ چیز نوشته نشده بود جز اسمهایمان، رضا داوودنژاد و غزل بدیعی بهاضافه تاریخ عروسی؛ همین و تمام. کارتمان هم شکل یک پازل بود. روز عروسی تیمی بسیج شدند و با همه مهمانها تماس گرفتند و آدرس محل عروسی را به آنها گفتند.
حمیرا ریاضی
کارت عروسی من بسیار ساده بود و روی آن نوشته بودیم: «کاروانی آمد… بارش لبخند…» شعری از سهراب سپهری است.
نیوشا ضیغمی
ما کارت عروسی نداشتیم، بهخاطر اینکه مراسم عروسیمان بسیار کوچک و خانوادگی بود، بنابراین ترجیح دادیم مهمانان عروسی کوچکمان را تلفنی و شفاهی دعوت کنیم و کار به کارت و این چیزها نکشید.
پژمان بازغی
ما کارت عروسی نداشتیم. فکر کردیم ممکن است در چاپخانه آدرس محل عروسی لو برود و به این ترتیب آسایش و امنیت مهمانانمان خدشه دار شود. به همین دلیل بیخیال کارت عروسی شدیم.
مریم امیرجلالی
من ۲۹ بهمن سال ۴۹ روز عیدغدیر ازدواج کردم. آن زمان عروسیها خیلی ساده بود. مثل الان نبود که هزارتا چشم و هم چشمی و تجملات باشد. من سفره عقدم را خودم چیدم. سفره عقد خودم که سهل است حتی سفره عقد دخترم را هم که سالها بعد بود (سال ۷۳) خودم چیدم. کارت عروسی هم نداشتم. همه مهمانها را حضوری یا تلفنی دعوت کردیم. عروسی ساده و کوچکی بود. اصلا کارت عروسی هم مثل الان از واجبات عروسی نبود.
حدیث فولادوند
چون مهمانان عروسی ما بسیار محدود بودند تصمیم گرفتیم کارت عروسی نداشته باشیم. ما مهمانانمان را حضوری یا تلفنی دعوت کردیم.
کمند امیرسلیمانی
عروسی ما کارت نداشت. کلا چندتا از رسومات مرسوم عروسی بود که من به آنها اعتقاد و علاقهای نداشتم. یکی هم همین کارت عروسی بود. یکی دیگر هم تزئین و گل زدن ماشین عروس بود که از هر دو پرهیز کردم. من به اینها و چندتا چیز دیگر اعتقادی نداشتم و استفاده هم نکردم. ما مهمانان عروسیمان را تلفنی یا حضوری دعوت کردیم.
ویشکا آسایش
من عروسی نگرفتم که کارت عروسی داشته باشم. آن زمان با مراسم عروسی و همه این تجملات بیمورد آن مثل کارت و … مخالف بودم. البته الان هم هنوز با بریز و بپاش بیمورد و تجملات مخالف هستم. من فقط عروسیهای ساده و صمیمانه را دوست دارم.
مائده طهماسبی
ما جزو آن افرادی هستیم که نه عروسی گرفتیم و نه کارت عروسی داشتیم. آن زمان که ما ازدواج کردیم جوانها خیلی آرمانگرا بودند، ما هم جزو آن نسل آرمانگرایی بودیم که سعی میکردیم همه چیز زندگیمان در نهایت سادگی باشد و اصلا چیزهایی مثل عروسی را تجملات میدانستیم که باید از آنها پرهیز کرد، اما جالب است نسل بعد از ما هر روز بیشتر از روز قبل درگیر همین تجملات شدند.
شبنم قلیخانی
من از بچگی مثل خیلی از دختربچهها عاشق مراسم عروسی بودم. البته عروسی خودم خیلی ساده و به دور از تجملات بود. کارت عروسیمان را همسرم طراحی کرد و روی آن شعری از فریدون مشیری را نوشتیم:
« تنها نگاه بود و تبسم میان ما تنها نگاه بود و تبسم. گاهی که سینههایمان چون کوره میگداخت دست تو بود و دست من – این دوستان پاک- که از شوق سر به دامن هم میگذاشتند وزین پل بزرگ – پیوند دستها- دلهای ما هم به خلوت هم راه داشتند.» و البته در پایان نوشتیم: «خواهشمندیم از آوردن هرگونه دوربین خودداری کنید.»
شیلا خداداد
ما روی کارت عروسی مان جمله خیلی سادهای نوشته بودیم. کارت با «در پرتو مهر یزدان پاک» شروع میشد و در ادامه بود: «در انتظاریم/ با گل وجود خود، محفل آرای سرور ما باشید… شیلا و فرزین». من این متن را از بین چند متنی که دیده بودم انتخاب کردم.
رزیتا غفاری
ما روی کارتمان نوشته بودیم: «دستهای منتظرمان سرانجام با عشقی به پاکی آب و با ایمانی به تزاید خاک خوشبختی را میسازد، عزم آن داریم که در خانه کوچکمان نگهش داریم.»
زیبا بروفه
کارت ما یک نقاشی کارتونی بود که خودمان کشیده بودیم. متاسفانه جمله روی آن را یادم نیست. بههرحال نزدیک ۱۷ سال از ازدواج ما گذشته است، اما خودمان خیلی کارتمان را دوست داشتیم؛ فکر میکنم مهمانان هم خوششان آمد.
شقایق دهقان
ما کارت عروسی داشتیم اما هیچ چیز خاص و ویژهای روی آن ننوشتیم. همان جملات مرسوم و عادی که تشریف بیاورید و ما را خوشحال کنید و… . شاید باورتان نشود اما نه تنها یادم نمیآید روی کارتمان چه نوشته بودیم، حتی یادم نمیآید عروسیمان چه روزی بود! میدانم شهریور بود اما یادم نیست چندم شهریور بود. برای اینکه این چیزها از همان اول اصلا برای من و محراب اهمیت نداشت.
سپند امیرسلیمانی
کارت عروسی ما آن چیزی که به معنای متعارفش در ذهنتان میآید، نبود. ما یک کارت ویژه و متفاوت طراحی کردیم. کارت ما یک تخته شاستی مستطیلی شکل بود که دوتا عکس روی آن چسبانده بودیم. عکسهای دو نفرهای از من و همسرم. هر دو عکس هم فانتزی و شیطنتآمیز بودند. عکس بالایی که تاریخ قبل از ازدواجمان را داشت همسرم آرام نشسته بود و من شاد و خندان، شیطنت میکردم. عکس پایینی که تاریخ بعد از ازدواجمان خورده بود من آرام و مظلوم نشسته بودم و همسرم خندان و شاد، شیطنت میکرد. در کنار این عکسها ۵ بیت شعر هم بود که مضمون آن این بود که در مراسم ما شرکت کنید اما برای هر نفر از مهمانان یک بیت شعر ویژه آن مهمان هم گفته بودیم. یعنی همه ابیات جز بیت چهارم که برای هر نفر متفاوت و مناسب با آن آدم بود، مثل هم بودند. من یک شب تا صبح بیدار نشستم و این شعرها را مخصوص هر نفر نوشتم. برای پیرها مناسب سن و احترامشان و برای جوانها هم مناسب حال و هوای جوانی شعر گفتیم. بیت آخر هم این بود که :
چند ساعت بیا پیش ما بشین/ جون مادرت بیخیال دوربین
من سعید 12 ساله از تهران هستم و ماجرای داستان من و خاله شهین به این قرار است .
خاله شهین من را خیلی دوست دارد و هر وقت که به خانه ما می آید همیشه یک داستان برایم تعریف میکند که در زندگی خیلی به کارم می آید . امروز هم وقتی خاله شهین به خانه ما آمد یک داستان برایم تعریف کرد که خیلی جالب بود .
داستان خاله شهین مثل داستان های کلیله و دمنه است و شخصیت داستان ها را حیوانات به خود اختصاص می دهند . داستان خاله شهین این بار هم درباره 2 پرنده ( کبوتر و کلاغ ) بود ، که کبوتری از دوستان خود جدا شده بود و با کلاغها زندگی می کرد و ....
اما نتیجه ای که خاله شهین از داستان برایم تعریف کرد خیلی جالب و شنیدنی است :
نتیجه داستان خاله میترا این بود : وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها میکند ، پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه می شود .
و این بود داستان من و خاله شهین.
تعداد صفحات : 207