گفتوگوی راهب با سر اباعبدالله الحسین ع
هنگامی که سر مبارک امام حسین(ع) را وارد قنسرین (یکی از منازل شام) کردند،راهبی از داخل صومعه خود متوجه سر مقدس حضرت شد و دید نوری از دهان مبارک سرسیدالشهداء(ع) خارج می شود و به طرف آسمان بالا می رود. راهب در ازای مبلغ ده هزاردرهم سر مبارک را از مأموران گرفت و داخل صومعه شد.
در این هنگام صدایی که صاحب آن دیده نمی شد به گوششرسید که گفت: خوشا به حال تو ای راهب، خوشا به حال کسی که به حرمت صاحب این سرآگاهباشد و مقام و منزلت آن را بشناسد.
راهب با شنیدن این کلمات، سر خود را بلند کرد و گفت: پروردگارا، تو را به حقعیسی بن مریم(ع) سوگند می دهم که به امر و اذن تو این سر با من سخن بگوید. پس سرمبارک امام حسین(ع) زبان به سخن گشود و فرمود: ای راهب! از من چه می خواهی؟ راهبگفت: تو کیستی؟ فرمود: من فرزند محمد مصطفی(ص) و علی مرتضی(ع) و فاطمه زهرا(س) هستم. من کشته شده به صحرای کربلا، و مظلوم به جور و جفا در دشت نینوا، و عطشان وتشنه لب به نهر علقمه از آب فرات هستم. پس سر مبارک ساکت و خاموش شد. راهب صورت بهصورت امام حسین(ع) نهاد و گفت: صورت خود را از روی مبارک تو برنمی دارم تا بگویی کهدر روز قیامت شفیع تو هستم. سرمقدس سیدالشهداء به سخن آمد و گفت: به دین و آیین جدمحضرت محمد مصطفی(ص) بازگرد و مسلمان شو. راهب بی درنگ شهادتین را بر زبان جاری کردو گفت: اشهدان لااله الا الله و اشهدان محمدا رسول الله، امام حسین(ع) نیز قبولفرمود که در روز قیامت شفیع او باشد. وقتی که صبح شد مأموران یزید سر مبارک را باده هزار درهم از راهب گرفتند و از آنجا حرکت کردند. در میان راه وقتی به وادیرسیدند دیدند تمام درهم ها به سنگ و سفال تبدیل شده اند.(۱)
۱- بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۰۳
منبع: ashuora.ir